توسعه جامعه شناسی دین به عنوان یک رشته
باربارا هارگروو ترجمه دکتر سید حسین شرف الدین
یکى از حقایق بزرگى که از نسبیت گرایى عصر حاضر ناشى شده این است که معرفت به چگونگى فهم ما از یک چیز، دست کم تا حدّى به مکانى که در آن ایستاده ایم و زمانى که بر آن نظر مى افکنیم، بستگى دارد. جامعه شناسى دین همچون بیشتر رشته هاى آکادمیک، از پس زمینه هاى متعدد، در اوضاع و شرایط تاریخى متفاوت و در میان مردمى که در جوامع خویش از موقعیت هاى مختلفى برخوردارند، توسعه یافته است. با اینکه هیچ راهى براى بررسى همه عرصه هاى مزبور وجود ندارد، امّا در آغاز یک متن جامعه شناسى دین، مناسب است تا برخى از بینش هایى را که، دست کم، در برخى از جریانات فکرى عمده در شکل گیرى چشم انداز جامعه شناختى به دین مؤثر بوده اند، ارائه کنیم.
گفته شده است که علوم اجتماعى یک سوژه را صرفاً زمانى به عنوان یک موضوع مورد مطالعه قرار مى دهند که [اول] در شرف مسئله زا شدن باشد و [ثانیاً ]غلبه در وقوع داشته باشد. با اینکه جامعه انسانى غالباً ممکن است براى آن دسته از اعضایى که از برآوردن توقعات خویش عاجزند، مشکل ایجاد کند، اما همین جامعه، براى بیشتر مردم در مقاطع سنى مختلف، همچون آب براى ماهى یا هوا (اگرچه مشکلات اخیر آلودگى آن را مسئله زا کرده است) براى نوع بشر و سایر گونه هاى حیوانى جهان ما، به مثابه یک محیط بسیار خوب و مفید تلقّى مى شود. از نظر فرهنگ هاى اروپاى غربى، این زمینه خوب و مفید از طریق تماس هاى فرهنگى گسترده ناشى از اکثر سفرهاى اکتشافى دریایى به اطراف جهان در خلال قرن هاى پانزده و شانزده در معرض تغییر قرار گرفته است. دین نیز اگرچه پس از نهضت اصلاحى پروتستان و به ویژه در زمانى که این نهضت اصلاحى توسط گروه هاى ناخرسند از خدمات کلیساى دولتى ـ حتى دولت هاى پروتستانى ـ استمرار یافت، بیشتر مسئله دار شده است، اما در عوض، کسانى مصرند که وابستگى دینى یک گزینش یا تعهد شخصى است.
یکى از مهم ترین عوامل منحصر به فرد در مسئله دار کردن جامعه ـ و دین ـ جنبش موسوم به جنبش روشنگرى بود. ایدئولوژى این جنبش بر درکى از طبیعت انسان مبتنى بود که خرد (Reason) را بیش از سایر ویژگى هاى انسان ـ و متمایزکننده نوع بشر از بقیه طبیعت ـ تحسین و تمجید مى کرد. با اینکه جوامع و گروه ها ممکن است از یک سازمان عقلانى برخوردار باشند و اهداف عقلانى را تعقیب کنند، اما خرد یک ویژگى اساساً فردى است. انسان خردمند توان لازم براى گزینش گروه هایى را که تا حدّ زیاد به فرد شکل مى دهند دارد. با این وجود، گزینش هاى بیشتر افراد از طریق وضعیت هاى محیط اجتماعى ایشان ساخت مى یابند. حال چگونه خرد فرد به این عوامل محیطى، یعنى جامعه و خدا یا خدایان جامعه، ارتباط مى یابد؟
چنین سؤالاتى معمولا زمانى مطرح مى شوند که افراد قادر به فاصله گزینى بوده و یک دیدگاه کم و بیش عینى از جامعه و دین، که محتملا صبغه علمى داشته باشد، اتخاذ کنند. آن نوع تغییر اجتماعى که این وضعیت ها بر آن تأکید کنند به احتمال زیاد وقوع خواهد یافت; چه تقدس یک نظم معین اینک در معرض سؤال قرار گرفته است. یکى از ویژگى هاى تغییر در فرهنگ غربى، حرکت به سمت پیچیدگى فزاینده است و با این پیچیدگى، تمایز میان نهادهاى اجتماعى نیز افزایش مى یابد. در هر جا که دین، سیاست، خانواده، تعلیم و تربیت و اقتصاد در یک موضوع، کاملا در هم پیچیده شوند، عطف توجه به یکى از این نهادها بدون توجه و بررسى سایر نهادها ـ که اینک بیش از پیش در قلمروهاى جداگانه اى در حرکتند ـ اگر نگوییم محال، مشکل است. حال، سؤال این است که هر یک از این نهادها، چه ارتباطى با دیگر نهادها دارند؟ چگونه مى توان وحدت به هم پیوسته جامعه انسانى را در این وضعیت به هم پیچیده و تفکیک یافته حفظ کرد؟
نهضت روشنگرى جنبشى بود که هر کس را به ظاهر متقاعد مى کرد که روش علمى حرکت در مسیر آینده است. از این پس دیگر، ایدئولوژى ها، دستگاه هاى الهیاتى و علوم قدیم نمى توانستند افکندن نگاه نسبتاً عینى به اشیا و تهیه گزارش از آنچه واقعاً در جامعه جریان داشته یا مورد اعتقاد قرار گرفته را مقیّد سازند. و چون علوم اجتماعى در فضایى بیرون از فلسفه و تاریخ اجتماعى شروع به رشد کرده و رفته رفته حیات و هویت مستقلى یافتند، در چارچوب قلمروهایى همچون اقتصاد، علوم سیاسى، مردم شناسى و جامعه شناسى از یکدیگر متمایز شدند. بسیارى از آثار کلاسیک در این رشته ها که پیش از وقوع تمایز در قلمرو مطالعه آن ها به وجود آمده اند مشابهت و همانندى دارند. افرادى همچون دورکیم، وبر، مارکس و زیمل نه به عنوان متخصص در یک علم اجتماعى خاص، که بیشتر به عنوان بنیانگذار طیفى از این علوم شمرده مى شوند.